نوشتن درباره دوستان و آشنایان کار خیلی سختیه، حتی یک جمله. اما دوست بزرگوار - شیخ سیروس الدوله محمدی - در کامنتی که برای یکی از نوشته های من در وبلاگ فیلمهایی که می بینیم گذاشتن، درباره بنده آنچنان زیبا قلم فرسایی نمودن که حیفم اومد اینجا نذارمش! عین متن رو میارم که هم برای خودم بایگانی بشه و هم بقیه دوستان حالشو ببرن:
آن دانای راز هر پلان . آن فیلم دیده در هر مکان.آن دوستدار هنرپیشگان.آن رایت کننده سی دی به سه قرآن.آن آشنای احوال کارگردانان. <حسام بن حسن>رحمت ا....سینما دوست بود وصاحب کرامات فراوان.
گویند خبر ورود شیخ را به خانقاه بدادند<مولانا محسن بهشتی رحمت ا...علیه>سخت بگریست! گفتند این چه حالت است؟ گفت میدانم در اینجا را تخته خواهد کرد! همچنانکه خانقاه خودش را.
گویند شیخ را پایمردی بسیار بود که چهل سال پیاده در بلاد عرب می گشت در پی نسخه اصل <گنج قارون>و نمی یافت تا شبی فرشته ای در خواب بدو ندا داد که این نسخت در بساط فلان سی دی فروش در میدان انقلاب تهران تو را به ودیعت نهاده ایم! شیخ برخاست نعره ای بزد وبیهوش شد.
و گویند ان نسخت چندان بدیدی که دی وی دی پلیر او اسقاط شد!
وگویند چهل سال روبروی مانیتور نشسته بود بی هیچ جنبشی! مریدان پرسیدند یا شیخ این چه حالت است؟ گفت نوشته اند <یک دگمه را فشار دهید>و من نگرانم که یک دگمه را فشار دهم و دیگر دگمه ها از من برنجند و مرا فردای قیامت از انها شرم باشد!
و گویند با مریدان در بیابانی میرفت . سه دی وی دی در راه افتاده بود.شیخ آنها را برداشت و اشارتی کرد!در ان پرده هفتاد میلیمتری و ویدیو پروژکتور در آن بیابان ظاهر شد! و با مریدان بنشستند به تماشای سه گانه پدرخوانده!
و شیخ را از این دست کرامات ! بسیار است که لابد خوانندگان وبلاگ خودشان خواهند دید!
والسلام!
جالب بود...
سه گانه ی پدرخوانده ات را که تماشا کردی سری هم به ما بزن با پستکی به روزم....
حسام جان حالا که به مقام شامخ شیخی تائل شدی این سوال مارو بجواب ..... خودت از چه ژانر فیلمی بیشتر خوشت میاد؟ و از چی بدت میاد ؟
ژانر فیلم زیاد برام مهم نیست. من همه جور فیلمی نگاه می کنم. از کمدی گرفته تا وسترن. اما شخصا از فیلم هایی که در ژانر وحشت و sci/fi ساخته می شن بیشتر لذت می برم.
ای شیخ
کرامات جدید چه داری؟
منظور فیلم کوتاهی نمیخواهی بسازی؟
هر وقت بتونیم یه ماشین داشته باشیم که توی جاده جنگلی حرکت کنه و بارون بیاد و رعد و برق بزنه و دوربین هم دور ماشین بچرخه، اون موقع وارد مرحله تولید می شیم!!! فعلا که هر چی فکر می کنیم راهی به ذهنمون نمی رسه!
سلام
ممنون که به وبلاگ اس ام اسی من سر زدی
باز هم ممنون از راهنماییت
ایول ایول داش حسام و ایول!!!!!!
احسان هم نثر روونی داره ها؟؟؟
من که هر وقت یادت میکنم یک نمای سریع که حضورش بستگی به زمان در لجظه خودم داره پلانی جلوی چشمم میاد که تو داری از پنجره یک آپارتمان گچ خیس و گلوله شده روی سر مردمی میریزی که از زیر پنجره رد میشوند. با اینکه پلان را به شخصه ندیده ام.
جالب اینکه خیلی ها این پلان را به یاد می آورند!
دلقکی مضحک که بسته دست مرا از پشت همی!!!
من اگر اشتباه نکنم یه خاطره خیلی دور لز بچگیم دارم که مربوط به تو و خواهرته. یه روز اومده بودین خونه ما. زدین یه چیزیو تو اتاق مامانم اینا خراب کردین.من هم با اینکه چوقولیتونو کردم بعد از رفتن شما کتکت نسبتاً مفصلی نوش جان کردم.همه بدونین. این حسام بچکیهاش خیلی بیتربیت و پررو و بیشششور و کصافت بوده و اصلاً آینه!
من که یادم نمیاد اون قدیما با موجود غریبی به نام سیامک آشنا بوده باشیم! تو جدیدا کشف شدی عزیز!
سلام به همکار گرامی
آمدم این لینک ها برای شما بگذارم
http://www.radiozamaneh.biz/photography/2007/10/post_349.html
.
http://www.radiozamaneh.biz/literature/2007/10/post_422.html
دیدم پست جدید گذاشتید
در ضمن من قادر به نوشتن در باره ی مولانا و فضای قونیه نیستم.
خواندم جالب بود .من که تازه افتخار آشنایی با شما را دارم ولی یک قسمت را در آینده به شما هشدار می دهم بیش از بیست سال است که حداقل روزی ۸ ساعت پشت مانیتور نشسته ام در ابتدای کارم گاهی روزی ۱۵ ساعت هم نشسته ام و چند ماهی از شدت درد دیسک کمر رنج می برم. مراقب خودتان باشید
نقل است که مریدی از مریدان مولانا پولانسکی روزی در جمع نام فرانتیک بر زفان آورد.
شیخ نعره ای بزد و بیهوش شد. چون به هوش آمد سبب پرسیدند. شیخ فرمود
خاموش. که فرانتیک را جز از برای حسام بن حسن نساختم . هر آینه کس از میان شما نام فرانتیک بر زفان آورد از جمله رستگاران دو عالم است به شفاعت ابن حسن.