پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

حلقۀ بستۀ خانۀ سینما + یه بازی دردسرساز!

فقط کسانی می تونن عضو کانون کارگردانان خانۀ سینما بشن که حداقل یک فیلم بلند کارگردانی کرده باشن.

فقط کسانی می تونن فیلم بلند کارگردانی کنن که عضو کانون کارگردانان خانۀ سینما باشن!

حالا چطور می شه وارد این حلقۀ بسته شد؟

به قول محسن: الله اعلم!

هروقت یاد حلقۀ بستۀ مسخره خانۀ سینما میفتم، بی اختیار می بازم! چون یاد این بازی میفتم. بازی ساده و مسخره ای که چندین سال پیش روی یه وب سایت خوندم و از اون موقع تابحال منو رها نکرده... حالا که دوباره یادش افتادم (و باز هم باختم!) برای شما هم تعریف می کنم که تا آخر عمر درگیرش بشین و بر هفت جد و آباد خالقش لعنت بفرستین!

متن بازی یه چیزی بود شبیه این:

تبریک می گم!

تو هم وارد بازی شدی!

قوانین این بازی خیلی ساده اس:

اول از همه اینکه این بازی برنده نداره، فقط بعضی ها بازنده می شن،

هر کس در صورتی می بازه که یادش بیفته وارد بازی شده،

هر وقت که کلمۀ "بازی" رو شنیدی به هیچوجه نباید یاد این بازی خاص بیفتی،

اگر به هر دلیلی یاد این بازی افتادی، 30 دقیقه وقت داری که فراموشش کنی،

و فقط در طول همین ۳۰ دقیقه اس که می تونی بقیه رو هم وارد بازی کنی،

بازی تو از همین حالا شروع شد...!

نظرات 6 + ارسال نظر
ترانه یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 14:10 http://taranehmb.blogsky.com

خوب یه بار دیگم می گم که بازم ببازی!:دی(کرم دارم!)

راستی این شده مثل یه قسمت از یه فیلم که بابام واسم گفته بود. دو تا برادر بودن که یکیشون دم در یه قطار کار می کرد. اون یکی میاد سوار قطار شه، اون یکیم میگه نمی دونم باید از این بلیطا داشته باشی، چی داشته باشی، این یکیم میگه خوب از کجا تهیه کنم؟ اون یکی میگه از توی قطار! بعد دوباره میگه خوب بزار برم تو تا بگیرم یه دونه یارو میگه نه نمیشه! تا از اونانداشته باشی نمی تونی بری تو! دقیقا عین خانه سینماست!

دقیقا!

(در ضمن، خودت هم یادت اومد بازم باختی!)

ترانه سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 15:24 http://taranehmb.blogsky.com

عجب! من همین جا یه پست می زارم تا بقیه وارد بازی شن، خودمم فراموش می کنم!

نامرد! با این کامنت منو یادش انداختی و من باز هم باختم!

محسن دوشنبه 22 تیر 1388 ساعت 21:06 http://axamoon.blogsky.com

خب توی دنیا دو جور کار داریم. یکی بازی گری و دیگری کار شنیع. که البته اونم یه جور بازی گریه.

عجب!

محسن شنبه 20 تیر 1388 ساعت 23:58 http://after23.blogsky.com/

اصلن بودن توی بازی خوبه. نبردی هم نبردی. لااقل بازی رو که کردی. اگه توی بازی نباشی باید بری مثلن یک کار شنیع بکنی.

حالا چرا کار شنیع؟؟؟

محمد شنبه 20 تیر 1388 ساعت 12:58 http://mohamed.blogsky.com/

از این دورهای باطل یا همون بازیهای شما این روزا زیاده ! اگه قواعد بازی رو یاد بگیری و از راهش وارد شی و یه کم سر کیسه رو شل کنی و صبر و حوصله هم داشته باشی شاید یه روز حلقه ی بسته باز شد. و تو هم تو دام بازیشون بیفتی.

بالاخره هر حلقه ای قابل شکستنه... اینو من و تو خوب می دونیم!

فرشته شنبه 20 تیر 1388 ساعت 12:23 http://freshblog.blogsky.com/

این موش و گربه بازی ها هیچ وقت تمومی نداره!!! من اصلا از بازی های اینجوری که سر و ته اش معلوم نیست خوشم نمیآد

منم همینطور، اما الان دیگه وارد بازی شدی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد