پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

تغییر چهره!

چند روز پیش رفته بودم خیابون جمهوری برای یه کاری، توی پیاده رو یهو دیدم یکی از پشت زد بهم. برگشتم دیدم یه آقایی وایساده داره نگام می کنه. پرسید: ببخشید شما قبلاً اکباتان زندگی نمی کردین؟ گفتم چرا. گفت راهنمایی مدرسۀ شهید عموییان نمی رفتین؟ گفتم چرا. بعد یهو یارو چشماش پر اشک شد. آسمون رو نگاه کرد و آه کشید: چقدر زود می گذره... عمرمون تموم شد...بیست سال گذشت...

حالا من هر چی تو مغزم search می کنم اصلاً قیافه اش یادم نمیاد. حدس زدم احتمال زیاد همسایه ای، همکلاسی ای چیزی بوده... گفت: اسمت چی بود؟ حامد؟... گفتم نه، حسام. گفت آهان! آره.

خلاصه فهمیدم اون آقا همکلاسی دورۀ راهنمایی من بوده. کلاس اول و دوم. دوست صمیمی که نه، ولی خب من و اون و یه پسر دیگه به اسم امیر بیشتر با هم بودیم. بعدش یه کم حرف زدیم که کجاس و چیکار می کنه و شماره دادیم و گرفتیم و اینا...

حالا چیزی که مهمه اینه که منو از کجا شناخته؟ وقتی پرسیدم، با خونسردی گفت: از رو قیافت! تابلویی!

یعنی واقعاً قیافۀ من از ۱۲ سالگی تا حالا تغییر نکرده؟!

حالا این که خوبه! دو، سه سال پیش رفته بودیم ساری. توی خیابون با مادرم بودم که دو نفر اومدن جلو گفتن ببخشید شما حسام هستین؟! گفتم بله. خودشونو معرفی کردن و شروع کردن حال و احوال با مادرم! از روی قیافۀ من حدس زده بودن که اون خانوم هم باید مادر من باشه... اونا کی بودن؟ همسایه های ما زمانی که ساری زندگی می کردیم... یعنی وقتی که من شیش هفت سالم بود!

بعضی قیافه ها در طول زمان خیلی عوض می شه. طوری که دوستی رو بعد از پنج سال می بینیم و نمی شناسیم و بعضی چهره هام از هفت سالگی تا سی سالگی یه شکل می مونه. نه اینکه تغییر نکنه، می کنه، ولی فرم کلی ثابت می مونه. به قول دوستام، قیافۀ من از هموناس، انگار در دوره های مختلف فقط scale من فرق می کنه!

حالا بدتر از همه می دونین چیه؟ این دیگه منو شاکی کرد... آقا یه ماهه من شدم مدیر ساختمون. بعضی وقتا همسایه ها میان دم در کار دارن، یا می خوان پول شارژ بدن. خب اغلب منو می شناسن ولی بعضی هام نه (چون ۲۴ واحد هستیم). چند شب پیش یه خانومی اومد زنگ زد. درو باز کردم می گم سلام. می گه: سلام، آقا پسر بابات خونه اس؟!

دلم می خواست خفه اش کنم!

نمی دونم چهرۀ شما تا چه حد تغییر کرده. منظورم مثلاً در مقاطع ۱۰ و ۲۰ و ۳۰ و ... سالگیه. یعنی می شه کسی که چندین ساله شما رو ندیده، از روی چهره بشناسه؟

من که ظاهراً خیلی تابلو هستم... همه بعد از n سال هم منو می شناسن... همه به جز ماموران کنترل پاسپورت توی فرودگاه امام که هر دفعه بهم گیر می دن عکست با خودت فرق داره و ازم یه کارت شناسایی دیگه می خوان!!!

نظرات 17 + ارسال نظر
ها؟ دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 13:16

منم یکی از دوستام که تو دبستان باهاش بودم منو شناخت گفت تو همونی فقط تغییر اسکیل دادی :-s

:)

آراد شنبه 12 تیر 1389 ساعت 21:35

اینهمه داستان گفتی که بگی جوون موندی ؟خب منم قیافه ام تابلوه ... بعد بیست سال بابا بزرگم که منو ندیده بود میون یه راهپیمائی منو شناخت و اومد سراغم می خواست به زور یه چیزی بهم بده اما چون می دونستم نباید از مرده تو حواب چیزی بگیرم در رفتم ...

حمیدرضا چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 19:37

داداشم مینشت کنار من از من میخواست از خاطراتم براش بگم.منم که ساده نمیفهمیدم قصد سواستفاده داره.منم از روزی براش گفتم که قبل از کلاس هندسه در کلاسو قفل کردم تا کل کلاس بپره.اخه اونروز حال هندسه نداشتم.داداشم که این حقه رو یاد گرفته بود برای خنده و تجربه اینکارو کرده بود.البته من اونقدر زرنگ بودم که به هیچکس در این مورد نگم.اخرشم لو نرفتم.حتی مدیر مدرسمون منو مسئول تحقیق در مورد عوامل این واقعی شگفت انگیز کرده بود.ولی داداشم با خودش ۱۰ نفر راه انداخته بود که همونا لوش دادند.
اونروز مدیر مدرسه داداشم که میشه ناظم مدرسه اسبق خودم از من قول گرفت که خواهشآ این حقه ها رو به داداشت یاد نده.

چه باحال!

روز آخر سال چهارم دبیرستان گفتیم با بچه ها یه کاری کنیم بهمون خوش بگذره و خاطره بشه. آقا کل مدرسه رو ریختیم بهم. آنچنان کاری کردیم که مدیرمدرسه از پا شد اومد مدرسه (آخه اون روز بیچاره مریض بود مونده بود خونه...). خلاصه آخرش هم من - که خودم سر دسته خرابکارها بودم - شدم مسئول تحقیق درباره حادثه! انقدرم طولش دادم که خورد به امتحانای نهایی و قضیه ماست مالی شد!

محمد چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 13:53 http://mohamed.blogsky.com/

آخ حسام جون راست گفتی چشمات سبز بود. اصلا میخواستم بگم سبز گفتم آبی! یعنی منظورم همون بوده! )

البته یه نظر شخصی :
اعضای بدنت رو وارد مسایل سیاسی نکن وگرنه کار به جاهای باریک میکشه ! از ما گفتن!))

کل وجود ما وارد اینجور مسائل شده، کار هم به جاهای باریک کشیده، باتومش هم خوردیم...! دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست، هست؟

فرهاد چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 12:15

البته خوبه که آدم بچه بمونه..نمی دونم چرا می خواستی بنده خدا رو خفه کنی....
آدم عکس هاشو که می بینه بعد می فهمه چی بوده چی شده و چی خواهد شد و گرنه هوینجوری حس نمی کنه تغیییر رو....
به نظر من چیزی که خیلی می تونه قیافه رو تغییر بده مو یه....( مو هه....مو هست...مو است....چقدر سخته نوشتنش)
مخصوصا اگه سفید بشه یا بریزه....طرف یهو می پکه....
منم موافقم که خیلی تغییر نکردی....(البته تازه مزدوج شدی یه چند سال دیگه می بینمت)

تو کامنت جدی هم می نویسی موقع خوندن می میرم از خنده! در باره موهه خیلی باحال نوشتی!!!

احسان چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 06:51

بعضی اعضای بدن هستن که از دوران طفولیت میشن سمبل اون شخص. مثل من و تو که هر چی هم ابعادمون عوض شه اندازه دماغمون ثابته.... همه هم منو با دماغم میشناسن... شاید اون هم از بچگی تو رو به این اسم میشناخته...

یادته تو دانشگاه میگفتن شما دو تا برادرین...؟؟؟ خوب به خاطر همین نشونه بود دیگه!!!

آره، همه فکر می کردن ما برادریم. آخه اسمامونم به هم میاد. تا آخر هم خیلی ها اسمامونو جابجا می گفتن.

حمیدرضا سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 21:12

دقیقا حرفت در مورد شر بودن من درسته.من اولین کتک خوردنم تو مدرسه بر میگرده به اول دبستان.تازه ۲ هفته از شروعش گذشته بود که ۲ تا پس گردنی از معلممون خوردم.البته این جنبه ارثی داره.داداشم هم مثل منه.پارسال که بابا مامانم رفته بودند مسافرت از دبیرستان داداشم زنگ زدند که بیاند اونجا.من اجبارآ رفتم.پامو که گذاشتم تو دفتر دیدم ناظم دبیرستان ما شده مدیر مدرسه داداشم.وقتی منو شناخت گفت اوه اوه این اگر داداش توست دیگه امیدی بهش نیست.تازه بعدش اعتراف کرد شیطنت داداش من خیلی کمتر از من بوده.
حالا حدس بزن داداش من چکار کرده بوده.
در یک کلاسو رو معلم با تمام بچه ها قفل کرده بود.بیچاره ها مجبور شدند قفل ببرند تا ملت ازاد بشند.

عجب شرهایی هستین شما دو تا! حالا انگیزه اش از اینکار چی بوده؟!

ما یکبار توی دانشگاه اینکارو کردیم و در دانشکده معارف رو روی تمام اساتید گرامی داخل دانشکده بستیم! یک روز بعد از ۱۸ تیر بود...

گلناز سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 12:50

من بر عکس تو قیافم خیلی تغییر میکنه.هر کی هم منو چند سال ندیده باشه تا ببینه همینو میگه.فقط تو همون مورد که سنمون کمتر نشون میده مشترکیم که اون هم برای من خیلی خوبه!! تو که قیافت اصلا تغییر نکرده فقط رنگ چشمات از بچگیت کمی تیره تر شده.در زمینه همسایتون هم از من که بدتر نیست که دانشجو بودم یکی از دوستات زنگ زد خونه من که گوشی گرفتم گفت سلام کوچولو داداشت خونس!! تازه تا آخره مکالمه هم همش میگفت باشه یادت میمونه بگی من زنگ زدم!!!

هاهاها!

کی بود؟ فرزاد؟ یا امین؟

محمد سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 09:31 http://mohamed.blogsky.com/

اصلا حسام چون تو قیافت تو ایران تابلوست و فرم چهرت اروپاییه به نظر ما دیر تغییر چهره میدی! مثل این افریقاییا که به نظر من همشون یه شکلن! خب تو هم موی بور و چشم آبی خب تو ایران تابلویی دیگه داداش!

منم یه بار یه دوست اول ابتداییم رو تو خیلبون دیدم کاملا شناختم.رفتم و خوشبختانه اون هم من رو شناخت ولی تا حالا نشده یکی من رو تو خیابون بشناسه! نمیدونم شاید خیلی عوض شدم.

چشم من کجا آبیه؟ قرمزته! ( که می شه مدل خون آشامی!)

تو خیر سرت مثلا ۱۵ ساله با من دوستی هنوز نمی دونی چشمام چه رنگیه؟! اونوقت اینهمه ادعاتم می شه...

چشمای من سبزه... فقط سبز. اونم سبز موسوی!

نونوش سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 09:14

البته هر کسی هم که قیافش فرق کنه بازم فرم کلی صورتش و بعضی حالت های خاص توی چهرشون بدون تغییر می مونه( مثلا اصطیل یا استیل هر کسی مخصوص خودشه که می تونی از روی ایستادن کسی تشخیص بدی اون کیه!)
کلا برای شناسائی افراد میشه چیز های خاصی رو نشون کرد...مثلا نحوه احوال پرسی پای تلفن،حالت لبخند یا اخم...منم حافظه خوبی توی تشخیص قیافه و یاد آوری اسما دارم

اینکه گفتی هر کسی یه مدل احوالپرسی می کنه خیلی درسته. حتی ما با هر کسی هم یه مدل خاصی - که بیشتر مدل خودشه - احوالپرسی می کنیم.

وقتی تلفن زنگ می زنه و مثلا بابام گوشی رو برمی داره از نوع سلام و احوالپرسیش می فهمم کی زنگ زده.

محسن سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 08:39 http://after23.blogsky.com

من یک روز یکی یخه ام رو گرفت و با زیرکی هرچه تمامتر کلی تخلیه اطلاعاتیم کرد و آخرشم از اطلاعات خودم بهم نشونی داد. آخرشم گفت که:
حالا میخواد بره قم سرخاک باباش که با بابام دوست بوده و پول نداره. منم گفتم که:
خب منم پول ندارم. چطور اون فکر کرده که من پول دارم. مگه نمیشناسه خونواده ما رو که عمرن پولدار بوده باشیم؟
در مورد تو باید بگم خیلی عوض نشدی از وقتی طفلی بیش نبودی. یا شایدم همیشه دیدمت و تغییراتتو نمی بینم. ولی حتمن خب تغییر نکردی. ولی بامزه میشه که ریشی، چیزی، بزاری. بکن اینکارو بعدشم برو پیش اون خانومه و در بزن و اومد دم در، بهش بگو:
سلام خانم من بابای پسرم هستم. چنگیز.
با بنده کاری داشتین؟

خیلی پیشنهاد جالبیه، حتما اینکارو می کنم!

کوروموزوم نا معلوم سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 08:23

ای بابا من از همین طوریم یعنی یه عکس از یه سالگیم روی میزم دارم همون شکلیم که الان بودم فقط تغیر سایز دادم.اولا از این موضوع ناراحت بودم چون احساسا میکردم قیفام بزرگونه و اینا نیست اما الان چون سنم داره میره بالا کلی هم از این موضوع خوشحالم

برای خانوما خب خوبه کلا... ولی برای آقایون فکر نمی کنم.

همون سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 03:49

سلام آقا پسر...حالا چرا میخواستی خانومه رو خفه کنی؟
این نشون میده که حداقل مثل من ریزش مو نداری ... فکر کنم تا چند سال دیگه منو با رونالدو اشتباه بگیرن!!!
در ضمن به این جور آدما میگن Baby face که اگه تحقبق کنی می بینی خیلی اینطوری بودن کلاس داره...

از اون روز به بعد ریش و سیبیل دارم می ذارم خفن!

یکی رو می شناسم از نظر چهره خیلی شبیه مهدی مهدوی کیاس. توی خیابون همه بهش سلام می کنن و می خوان باهاش عکس بگیرن. حتی یه زمانی چند تا دوست دختر هم داشت که اصلا فکر می کردن با مهدوی کیا دوستن!

شما که دیگه رونالدوشونی!

حمیدرضا دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 20:06

من حدود یک ماه پیش تو خیابون بودم که دیدم یکی داره داد میزنه حمید.
ایستادم .گفت منو میشناسی.منم که کلآ حافضه به فنا.گفتم نه.گفت من جوادم.سال اول دبستان یادت نیست مدرسه از دست ما به عذاب بود.
من تازه دوزاریم افتاد که بعله اقا پایه اشوب من بوده تو دبستان.یاد خاطراتم افتادم.از فرارهایی که از مدرسه داشتم.تا ناظممون که تو دستشویی گیرش انداختم و ۱افتابه اب روش خالی کردم.
یاد جهالتم که افتادم هم خجالت کشیدم هم ذوق کردم.
همه قبلش به من میگفتند قیافت اصلآ عوض نشده ولی باورم نمیشد.اونروز به من ثابت شد که این حقیقت محضه.

چه باحال! پس توهم مثل منی یه جورایی.

اینکه آدم قیافه اش عوض نشه هم خوبه هم بد. البته فکر کنم بدی هاش بیشتر باشه تا خوبی هاش...

چقدر شر بودین شما... منو اگه بچه های کلاس اول دوم دبستان توی خیابون ببینن احتمال زیاد کله ام رو می کنن... چون به غیر از دو تا دوست صمیمیم سر همه شونو یکی یه بار شکوندم!!!

سونیا دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 19:26 http://allalone.blogsky.com

خب اینکه آدم کوچکتر از سنش بزنه که خیلی خوبه! برای اون تیکه ای گفتم که همسایتون اومده دم در و...
اون قسمت همکلاسیتون خیلی جالب بود! :دی
کلا حالت چهره بعضی ها هیچ وقت تغییر نمی کنه!

برای همین تصمیم گرفتم ریش مدل جانی دپی بذارم بزرگتر بشم خیر سرم دیگه همسایه نگه به بابات بگو بیاد دم در!

ر و ز ب ه دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 18:12 http://hazrat-eshgh.com

من دقیقن عکس شما هستم! خیلی زیاد.

من هم اینکه خود چهرم تفاوت زیادی کرده و هم اینکه رنگ موهام اصلن یه چیز دیگه شده فورمش.

البته خوب گمونم اگه آدم تیزبین و خوش دیدی باهات برخورد داشته باشه می تونه تشخصی بده! ولی خوب خیلی تیز بینی می خواد.
من خودم برام سخته.
کم شده تفاوت ها رو تشحیص بدم. شاید واسه این بوده که من تو یه دورانی از زندگیم تا 17 یا 18 سالگی با خیلی کم کسانی برخورد داشتم.

نمی دونم چه حسی داره که آدم چهره اش عوض بشه... یاد فیلم Face Off افتادم... سوژۀ جالبی داشت.

لاله دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 17:21 http://barani.ca

واقعا اصلا تغییر چهره ندادی جز اینکه بزرگتر شدی و فریم عینکت هم عوض شده. همین :)
این رو از روی عکسهای بچگیاتون میگم که تو فیس بوکت بود.

دیدی اونارو؟
پس ملت حق دارن یه جورایی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد