...برای لحظه ای نگاه هایشان روی هم ثابت ماند.
وقتی آخرین "خداحافظ" را می گفت، چشم هایش آنقدر غرق نگاه بود که چیزی نشنید... شاید حتی صدایی هم از گلویش خارج نشد. می دانست که دیگر هرگز او را نخواهد دید. می دانست که باید یک عمر با تصویر این لحظه زندگی کند.
چند ساعت بعد، او رفت...
و هرگز برنگشت.
kheyli ghamgin bood. injor sahne ha ro aslan dost nadaram!
manam hamintor
همه چیز خوب بود الا <<شاید حتی صدایی هم از گلویش خارج نشد>> ...بهتر بود می گفتی <<شاید سکوت بیشترین صدایی بود که شنیده می شد>> یا <<تمام صداها در عمق نگاهش به خاموشی فرو می رفت>> یا ....یه چیز دیگه...
این جملت خیلی تو ذوق می زنه...
پست های بخش نوستالژیا رو یه دفعه ای می نویسم، بدون دوباره خوانی یا بازنویسی و روتوش.
بیشتر از این جمله، تکرار شدن کلمه هرگز در دو جمله متوالی هست که منو اذیت می کنه و تو ذوقم می زنه. اما من اجازه دخل و تصرف در نوشته های نوستالژیا رو ندارم، چون دقیقا همینجوری به من دیکته می شن.
این فسمتی از یک فیلمنامس؟ میتونی روش کار کنی .خیلی قشنگ بود...ولی حسام و فیلم احساساتی؟ البته شاید به قول عمو محسن طرف آخرش توسط یک داییناسور خورده میشه..
!peut-etre
اصلا نمیتونم بگم چقدر دوست داشتنی بود این داستان خیلی خیلی خیلی خوب بود
:((
زندگی با تصویر یک نگاه...
چرا غمناک شدی؟ قصه بود!
یعنی پس بفرما که هیچ؟
هیچ که نه، اما ربطی به فلاش فوروارد نداشت!
باید سومیشم ببینیم بعد بشینیم بزاریمشون کنار هم. میدونی که این روزا این شده کار ما. یعنی از یه طرف دیوید لینچ از این طرف هم تو.
***
ولی هرگز برنگشت وقتی درسته که یکی از دو طرف بمیرن. یعنی هرگز برای هر کس فرق می کنه. چه کسی که مانده و چه کسی که رفته. هرگز وقتی که یکیشون بمیرن. یعنی توی سومی مرده را هم می بینیم؟ که این هرگز معنی پیدا کنه؟
ولی اینکه فلاش فوروارد دوم نبود. این همینجوری فقط حس یه لحظه بود... از گذشته. فلاش فورواردها مربوط به آینده می شن و عنوان پست هم نشون می ده که دارم فلاش فوروارد می نویسم.
درود
خوبین وبتون خیلی باحال و زیباست
موفق باشید
زندگی به کامتان باد
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سلیمان نیز هم
حافظ
به عمری یک نفس با ماچو بنشینند بنشانند
اگه دوست دارید.
تبادل لینک کنیم
بدرود
با اینکه خیلی کم اینجوری مینویسی ولی تونستم تا حدودی با این سبک نوشتنات ارتباط برقرار کنم.
انگار حسام هم منتظره یا کسی منتظرشه.کلید این پستت رو تو همون فلش فورواردت میتونم پیدا کنم. انگار دنبال یه ( لحظه ی خاص) میگردی.شاید یه خداحافظی ابدی.شاید.
این پست لحظه شروع یک پایانه و اون پست فلش فوروارد شروعی تازه و غیرمنتظره اس بر رابطه ای که زمانی پایان گرفته بود...
یکی چند فریم از گذشته ای دوره و دیگری چند فریم از آینده ای که شاید روزی بیاید!