پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

دو سئانس در جشنوارۀ فیلم پلیس

امروز بعد از ظهر فرصتی پیش اومد که یه سر به سینما فلسطین بزنم، جایی که این روزها جشنوارۀ فیلم پلیس در حال برگزاریه.

بلیت هر سه سالن رو داشتم. برنامۀ سالن شمارۀ 1 "اشکان و انگشتر متبرک" (شهرام مکری) بود که به اعتقاد کسانی که فیلم رو دیدن فیلم خیلی خوبیه. اما فکر کردم بجای اینکه تو این چند ساعت یه فیلم بلند ببینم، برم سالن شماره 3 و چند تا فیلم کوتاه و مستند ببینم.

سالن شماره 3 – که سالن بزرگی هم هست – تقریباً پر شده بود. من 3 تا فیلم مستند دیدم و چهار تا فیلم کوتاه داستانی...

تب / مستند / 30 دقیقه
دربارۀ جنون سرعت و حوادثی ناگواری که اتفاق میفته. زمان فیلم نسبت به موضوع کمی طولانی بود و صحبت ها هم تکراری. فیلمی بود به سبک فیلم های هشدار دهندۀ پلیس راهنمایی رانندگی.

خط قرمز / مستند / 30 دقیقه
دربارۀ دختران ایرانی که به عقد مهاجران غیرقانونی (افغان یا عراقی) درمیان و این موضوع باعث بروز مشکلات زیادی می شه، از جمله بدون شناسنامه بودن فرزندانشون. فیلمساز با دوربینش به شهری رفته بود (که تا آخر هم درست معلوم نشد کجای ایرانه) که در اون 5000 خانواده اینچنینی زندگی می کردن. اغلب شوهرها هم بعد از یه مدت زن هاشون رو ترک کردن و برگشتن کشور خودشون. یکی از زن ها می گفت پدرم من رو در ازای دریافت هشت هزار تومن به یه افغانی فروخت!... مستند جالبی بود که می تونست با کمی تحقیق بیشتر از حالت یک مستند صرف مصاحبه ای بیرون بیاد. زمان این فیلم هم نسبت به موضوعش طولانی بود.

مشترک موردنظر / مستند / 34 دقیقه
دربارۀ چند نفر عشق موبایل! بهترین مستندی که امروز دیدم. یکی از  این عشق موبایل ها ماهی 6000 تا
sms می فرستاد و قادر بود در حین حرف زدن با دو دست بطور همزمان دو تا sms مختلف بفرسته! تنها مشکل این فیلم استفاده از موسیقی انتخابی بود و زمان طولانیش.

فرشتگان روی آسفالت / داستانی / 38 دقیقه
دربارۀ پسر نوجوانی که بعد از مرگ پدرش برای کسب درآمد مجبور می شه مواد مخدر توزیع کنه. بازی پسربچه خوب بود ولی داستان به شدت قابل پیش بینی بود و کند. تغییر رنگ فیلم به زرد و فصل بندی فیلم با نوشته هایی روی صفحه هم گاهی آزاردهنده می شد. اما در مجموع فیلم خوبی بود.

مرگ شیشه ای / داستانی / 2 دقیقه
دختر چاقی به تشویق دوست نابابش شیشه مصرف می کنه و می میره! همین! دیگه تو 2 دقیقه چی می شه تعریف کرد؟!

شیشه های بخار گرفته / داستانی / 14 دقیقه
این فیلم محصول انجمن سینمای جوان مرکز کرج بود و در شمال می گذشت. یه زنی نفهمیدم چی می شه دخترش رو گم می کنه (انگار باباهه با خودش می بره)، عین 14 دقیقه فیلم زنه توی جنگل می دوه و دخترش رو صدا می کنه، آخرش تو امام زاده اثر نقاشیش روی شیشه رو می بینه و برمی گرده خونه! حالا بازی ها و صدابرداری و تدوین و... بماند!

تاج خروس / داستانی / 17 دقیقه
یه زن و شوهر جوون توی ماشین می رن تا به سختی آدرسی رو پیدا کنن. توی راه مدام با هم دعوا دارن. بالاخره آدرس رو پیدا می کنن. می رن تو. معلوم می شه از این استودیوهای زیرزمینی ضبط صداست و مرد هم برای خوندن یه سری تبلیغ کمربند لاغری ماهواره ای اومده اینجا... ساختار و دکوپاژ در نیمۀ ابتدایی فیلم (تا پیدا کردن خونه) خیلی خوب بود. بالاخره آیدا پناهنده کارگردان فیلمه. ولی بعضی چیزها غیرمنطقی به نظر می رسید. مثلاً اینکه چرا مرد اصلاً زنش رو با خودش آورده سر کار، اونم این کار غیرقانونی. چرا برای صاحب استودیو (که انقدر هم بداخلاقه) گل خریده؟ ولی در کل خوب بود.

بعد از این فیلم یه فیلم کوتاه دیگه شروع شد به اسم "آن زن آمد"، اول فیلم یه پیرزن داشت سلانه سلانه به سمت دوربین میومد. انقدر شل بود که بیخیال این یکی فیلم شدم و اومدم بیرون.

+ همیشه مسخره می کنیم چرا صدا و سیما زن ها رو توی آشپزخونه نشون می ده. امروز دیدم در اغلب فیلم ها هم همچین تصویری از زن نشون دادن.

+ خیلی بده کارگردان تدوینگر هم باشه. باعث می شه فیلم طولانی تر از حد مورد نیاز دربیاد.

+ خوب شد "اشکان و انگشتر متبرک" رو ندیدم، اونایی که از سالن بیرون میومدن همچین خیلی تعریف نمی کردن از فیلم!

+ انتخاب اسم یکی از موارد خیلی مهم برای هر فیلمه. مثلاً "تب" خیلی عمومیه. اسم خیلی فیلم ها می تونه باشه. اگر مثلاً "تب سرعت" بود خیلی بهتر می شد. از بین فیلم های امروز "مشترک مورد نظر" بهترین انتخاب اسم رو داشت.

+ چرا فیلم های کوتاه ما همه درام هستن و نمایش بدبخت بیچاره ها؟ چرا کسی تریلر، کمدی یا جنایی نمی سازه؟

 

نظرات 6 + ارسال نظر
محسن جمعه 17 تیر 1390 ساعت 17:32

یعنی اگه شیشه بکشیم ولی چاق باشیم نمی میریم؟
تازه غذا هم می تونیم بخوریم.
الله و اکبر.

محسن جمعه 17 تیر 1390 ساعت 17:29

یعنی میگی اگه ما یک روزی بخواهیم شیشه بکشیم اگر قبلش خودمونو چاق نکینم عرمن بمیریم؟ چه خوب.

من نه اون فیلمو ساختم نه تا حالا شیشه استعمال کردم! تازه امروز فهمیدم نسبت به 2 سال قبل کلی لاغر شدم. یعنی شلوار عروسیم که کاملا اندازم بود امروز کم کم یه سایز برام گشاد شده بود... یعنی من آب رفتم! بنابراین من برای استعمال شیشه مشکلی ندارم. شمام بعید می دونم تو این هفت هشت ده سال گذشته وزن اضافه کرده باشین...
پس حله!

محسن چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 10:00 http://filmamoon.blogsky.com

خیلی بامزه هستن. کاش بودم و میدیدم.
اون دختر چاقه یعنی اگه لاغر بود نمی مرد؟
از اون چیزاست که عین وودی آلن توی عشق و مرگ میشه مدتها در باره اش حرف زد.
اون دختره هم که اثر نقاشیش روی شیشه ی امام زاده بود برگشته بود خونه یا نه؟ من نگرانشم. پدرهای اینچنینی رو باید دار زد. آهااااااااااااااای پلییییییییییییییس.

هاها، آره دیگه. دختره اگه از اول رژیم می گرفت و لاغر می کرد با شیشه نمی مرد!

اون دختره هم انگار برگشت خونه... آخرین نمای فیلم مادرش بود که داشت به جنگل مه گرفتۀ روبروش نگاه می کرد... ولی نفهمیدم اصلا چرا پدره برداشته دختره رو با خودش برده اون بالا تو امامزاده.

دارا سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 20:20

آقادیگه رفتی تو پلیس ها..........
امیدوارم فیلمت جایزه بگیره.

جایزه ها رو که دادن به خودشون!

ها؟ سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 11:38

میخوان شما دست به کار شید :D

احتمالا! همه منتظرمونن!

ریحانه دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 14:51

آخ این جمله آخرت رو خوب گفتی! برای منم سواله! اکثراً هم می خوان حتما یک پیام اخلاقی بدن! راجع به اعتیاد و رانندگی و ....

یعنی این همه نوشتم فقط جملۀ آخرم خوب بود؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد